خسته شدم از این همه دردسر! هر چی دنبال کار میگردم کمتر پیدا میکنم! شرکتی که فکر میکردم منو ژئوفیزیک قبول میکنه بچه بازی در میاره میگه ما چرا این همه پول بدی ایشون رو استخدام کنیم و دوره واسشون بذاریم ایشون میخواد بعدش بره دکتراشو بخونه! چقدر احمقید شما! به درک!
تصمیم گرفتم برم پاسپورت دوم پیدا کنم تا مثل بلایی که مثل بلایی که سرم توی هند اومد دیگه نیاد اونها به من گفتن اگر پاسپورته دیگه ای دارید ما به شما کار میدیم! واقعا خسته شدم ! از یک طرف مریم معلق پیدا کردن کاره من هست تا پیدا شه و بعد تیرماه بتونم برم خواستگاریش اگر چه یه بار رفتم ولی به خاطر کار نداشتنم ردم کردن اگر چه رد کامل نبود و گفتن برو با کار بیا! مسخرست! چه کشور مزخرفی داریم! دوست ندارم توی ایران دیگه زندگی کنم! کاش همون هند که قبلا بودم و همون محل دوباره زندگی میکردم و میموندم! یادش به خیر چه بارونهایی چه ارامشی چه هوایی چه زندگی! مردم مهربونش!مردم سیاه چردش! بوی غذاهای عجیب غریبش! دلم میسوزه! یاده اون روزهای شیرین به خیر! اگر چه گاهی میگم با این وضع شدم مثل یک نون خور الکی که مفت میخوره و میخوابه! حالم خدا از این زندگی به هم میخوره....