یک زمین شناس مدرن

این بلاگ خاطرات روزانه یک زمین شناس تازه از فرنگ برگشته را شرح میدهد

یک زمین شناس مدرن

این بلاگ خاطرات روزانه یک زمین شناس تازه از فرنگ برگشته را شرح میدهد

روزهای بد و خوب زندگی من

روزهای تلخ و شیرینم همه میگذرد و متفکرم به یاد بهترین روزهایم و بدترین آنها ! هند که بودم از تنهایی مطلق انجا حسابی گرفتار و گیج بودم! گاهی دلم میخواست همسری داشتم گاهی دلم میخواست هم صحبتی! گاهی چنان عصبی بودم که دلم نمیخواست برگردم و گاهی دلم میخواست در کنار خانواده ام باشم! گاهی از شدت ناراحتی سرم را به دیوار میکوبیدم و باران اشک میریختم و گاهی هم از فرط خوشحالی حس میکردم تنها کسی هستم که بال هایی بزرگ دارم. پسر هستم اما گاهی فکر میکردم که دختری هستم شکست خورده! روزهای عجیبی بود و اکنون از دست آن زمان نجات پیدا کرده ام! آن زمانی که ایرانیان همدیگر را با لباس میخوردند و براحتی مزاحم یکدیگر! یادم می آید روزهای آخر تصمیم گرفتم که برای مهاجرت به کشور سوم حتما ازدواج کنم! چنان درد شدیدی که سالها زخمش بر روی بدنم خواد ماند! 

اما از خوشی هایش بگویم آنچنان که درون جنگل های شادش شاد میشدم و دلم از فرط این خوشحالی منفجر میشد ! روزهای خوشی که با دوستان در سرزمین همیشه سبز تنیس و بد مینتون و استخر و آبتنی میرفتیم و روزهایی که جز خوشی چیز دیگری را مزه مزه نمیکردیم. درب خانه ام را باز میکردم و بر زیر باران هر روزه آن میاستادم و به آسمان نگاه میکردم! به خدای خود میگفتم خدایا کاش این آسمان و این زیباییهای این کشور مال ما بود! کاش ما نیز هر روزه باران داشتیم! بارانی گرم و زیبا....یاد این باران بخیر و یاد آن روزها بخیر


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد